جدول جو
جدول جو

معنی به آئین - جستجوی لغت در جدول جو

به آئین
(بِهْ)
نیک سیر. نیک خصلت:
آن نکوطلعت و فرخنده امیر
آن به آئین و پسندیده سوار.
فرخی، فر و شکوه. جلال و عظمت:
چون قصد به ری کرد و به قزوین و به ساوه
شد بوی و بها از همه بویی و بهایی.
منوچهری.
باشرف ملکت را سیرت خوب تو کند
بابها دولت را فر وبهای تو کند.
منوچهری.
چون رسول بهرام را بدید با آن قد و قامت و بها و ارج دانست که... (فارسنامه ابن البلخی ص 76).
گفت رگهای منند آن کوهها
مثل من نبوند در فر و بها.
مولوی
لغت نامه دهخدا
به آئین
کسی که آئین خوب دارد
تصویری از به آئین
تصویر به آئین
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از به آیین
تصویر به آیین
(دخترانه)
دارای آیین بهتر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از به آذین
تصویر به آذین
(دخترانه و پسرانه)
به (خوبتر یا زیباتر) + آذین (زیور، زینت)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از به آفرین
تصویر به آفرین
(دخترانه)
به (بهتر یا خوبتر) + آفرین (واژه تحسین)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از به آیین
تصویر به آیین
آیین نیکو، کسی که دین و آیین خوب دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از به گزین
تصویر به گزین
ویژگی کسی که چیزهای خوب را انتخاب می کند، هر چیز بسیار نیکو که از میان چیزهای نیکوی دیگر انتخاب می شود، برگزیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از به یقین
تصویر به یقین
به طور قطع و یقین، هر آینه، قطعاً، حتم، حتماً، یقیناً، شیرین، حقاً
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
دهی است از دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین واقع در 15 هزارگزی جنوب شرقی آوج. ناحیه ای است کوهستانی، سردسیر و دارای 1270 تن سکنه. از چشمه ها مشروب میشود و محصول عمده اش غلات، سیب زمینی، انگور، زردآلو و شغل اهالی زراعت است. شامل دوبخش علیا و سفلی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(نُ مَ)
خوب شدن. (ناظم الاطباء). خوش آمدن. کامران شدن. (آنندراج). خوب شدن. نیک شدن. (فرهنگ فارسی معین) :
مرا جنگ دشمن به آید ز ننگ
یکی داستان زد بر این بر پلنگ.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(بِهْ)
دین خوب. و پارسیان آئین و کیش خود را به دین خوانده اند و لغتی است پارسی که عرب نیز بهمین معنی استعمال کرده و عرب وعجم در بعضی لغات مشارکت دارند، از آن جمله دین، تنور، خمیر، دینار، درهم، کفن، و غیره. (انجمن آرا) (آنندراج). دین و آئین حضرت زردشت که دین بهی گویند. (ناظم الاطباء). دین زردشتی. گبر. مجوس.
لغت نامه دهخدا
(هََ)
رجوع به هم آیین شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی از دهستان باشتین بخش داورزن شهرستان سبزوار است و 2308 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بِهْ فَ)
نام خواهر اسفندیاربن گشتاسب است که او را ارجاسب اسیر کرده بود و در روینه دژ محبوس داشت. بعد از آن اسفندیار به آنجا رفت و ارجاسب را کشت و به آفرین را نجات داد و او را به آفرید هم میگویند. (برهان) (آنندراج). رجوع به به آفرید و دایره المعارف فارسی شود
لغت نامه دهخدا
(بِهْ گُ)
انتخاب بر انتخاب راگویند یعنی از چیزهای گزیده بهترها را باز بگزینند. (انجمن آرا) (آنندراج). چیزهای سره و نیکو که از چیزهای سره بگزینند. (برهان) (از جهانگیری). چیزهای نیکو که برگزیده و منتخب باشد. (رشیدی). انتخاب بر انتخاب گزیده شده. (ناظم الاطباء). چیزهای سره و نیکو که انتخاب شده باشند. (فرهنگ فارسی معین) :
دو صد بار و افزون ز سیصد خشین
صد و شصت طغرل همه به گزین.
اسدی.
ای به گزین حضرت سلطان خسروان
وی جد تو گزیدۀ سلطان لم یزل.
سوزنی.
چون میدهی مرا ز عطاهای به گزین
جز به گزین چه آرمت از اخریان شکر.
کمال الدین اسماعیل.
لغت نامه دهخدا
تصویری از به گزین
تصویر به گزین
هر چیز کامله برگزیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد آیین
تصویر بد آیین
بد مذهب. بد کیش، گمراه، بد اخلاق مقابل نیک آیین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از به آیین
تصویر به آیین
نیک سیرت، نیک خصلت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از به آمدن
تصویر به آمدن
خوب شدن نیک شدن، خوبی و خوشی پیش آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از به آیین
تصویر به آیین
مرسوم
فرهنگ واژه فارسی سره